ای نوبهار عاشق، آمد بهار نو

ای نوبهار عاشق، آمد بهار نو

خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار
که اردیبهشت کرد جهان را بهشت وار

نقش خورنق است همه باغ و بوستان
فرش ستبرق است همه دشت و کوهسار

این چون بهارخانه چین پر ز نقش و چین
وآن چون نگارخانه مانی پر از نگار

آن افسر مرصع شاخ سمن نگر
وان پرده موشح گلهای کامگار

گلبن عروس وار بیاراست خویشتن
ابرش مشاطه وار همی شوید از غبار

آن لاله بین نهفته درو آب چشم ابر
گویی که جامهای عقیق است پر عقار

یا شعله های آتش تیز است اندر آب
یا موج های لعل بدخشی است در بهار

یک باغ لعبتان بهشتی شدند باز
آراسته به در و گهر گوش و گوشوار

یک کوهسار نعره نخجیر جفت جوی
یک مرغزار ناله و الحان مرغ زار

هامون ستاره رخ شد و گردون ستاره بخش
صحرا ستاره بر شد و گلبن ستاره بار

ای نوبهار عاشق آمد بهار نو
من بنده دور مانده از آن روی چون بهار

گرد وداعگاه تو ای دوست روز و شب
داوود وار مانده خروشان و سوگوار

پیرامنت به آب دو دیده چو آبگیر
پیراهنت ز خون دلم همچو لاله زار

نی در وصال روی تو ای دوست دسترس
نی بر دریغ و حسرت هجران تو قرار

هر قطره ای کز آب دو چشمم فرو چکد
گردد ز آتش دلم اندر زمان شرار

روزی هزار بار به پیش خیال تو
دیده کنم به جای سرشک ای صنم نثار

از تو به یاد روی تو خرسند گشته ام
زان پس که می بداشتمت در دل استوار

گر یک نفس فراق تو اندیشه کردمی
گشتی ز بیم هجر تن و جان من فگار

اکنون تو دوری از من و من زنده مانده ام
سختا که آدمی است بر احداث روزگار

ما را چو روزگار فراموش کرده ای
جانا شکایت از تو کنم یا ز روزگار

شرطی است مر مرا که نگیرم به جز تو دوست
عهدی است مر مرا که نخواهم بجز تو یار

گر کالبد به خاک رساند مرا فراق
در زیر خاک باشمت ای دوست دوستدار

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد