تنهایی

در تنهایی سکوتم...
بی گمان هیچ کس جز تو راهی نیافت
..
تنها تو هستی و من
...
نگاهم در پرستش چشم هایت٬

سجده بر یکتایی خداوند میزند...
اشک هایم در بی تابی قاصدک ها

نماز شکر میخوانند...
اما نه
.......!
من کوچکتر از آنم
...
که سزاواری بزرگی نگاهت را داشته باشم
...
سر به بیابان خواهم نهاد
....
برای پالودن بند های خود بینی

بوسه بر گرما و سرما میزنم...
تا بیالایم این پولاد نرم را
...
زیرا که....سختی این راه
...
سینه ای چاک چاک
...
و پولادی سخت می طلبد
...
با یاد حرم نفس هایت
در سرما جان نمی سپارم...
و با خاطره ی زلال نگاهت...
در عطش سیراب می شوم...
میدانی...نمیخواهم سر از سجده بردارم...
تا شایستگی دوست داشتنت را بیابم...
زیبای من...
در عطش آرامشت....
تا همیشه خواهم ماند
...