سا قیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست,..
یا که من بسیار مستم
یا که سازت ساز نیست,..
ساقیا امشب مخالف می نوازد تار تو,..
یا که من مست و خرابم یا که تارت تارنیست
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هرچه گویند دل به دل راه دارد
دل من زغم خون است دل او خبر ندارد
نگریستم دریافتم
و از آن پس هیچ لحظه ای از عمرم
بدون اندیشه تو سپری نشد
اگر عمر من تنها یک شب باشد
آرزو دارم همان یک شب را با تو بگذرانم
چرا که محبوب من این دنیا زمانی زیباست که در کنار تو باشم
بدان که برای زیستن دو قلب لازم است...
قلبی که هدیه دهد وقلبی که هدیه پذیرد.
قلبی که سخن گوید وقلبی که پاسخ دهد.
قلبی که دوستش بداری و قلبی که دوستت بدارد
آنکه لبخندش به جانم فتنه انگیزد تویی
آنکه از چشمش شرار ناز می ریزد تویی
آخرین نقشی که شب در خاطرم ماند زتوست
اولین نقشی که صبح از خاطرم خیزد تویی
در فروغ چشمان تو بود که آموختم
زیباترین ترانه های زندگی را
تو یک باور سبز
فراتر از قانون گیاه
در پس پرده های توری
یک نگاه زیبا
منت نگذاربر من ای خوشبو تر از شمعدانیها
می دانی که تاب ملامتت راندارم حتی لحظه ای
دریغ و درنگ ازهمه کودکانه های من از زندگی
رنج بر دوشم تا رهایی از اقبال بلند و مبهوت
خداوندا تو تنهایی،
منم تنهای تنهایم.
تو یکتا و بی همتایی،
ولیکن من نه
یکتایم نه بی همتا،
فقط تنهای تنهایم
به کجا باید رفت؟.....ز که باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من که خود می دانم ..راه من راه فناست
قصه عشق فقط یک رویاست....
اه ای راه سکوت...
اه ای ظلمت شب....
من همان گمشده این خاکم...
به خدا عاشق قلبی پاکم
درخلوت شب
وقثی مهتاب سایه می کند
نبودنت را
دل بهانه و
مرثیه آغاز می کند
اشک امانم بریده است
و تنم
کویر را
یاد می کند
خسته ام
بیا
هستیم هرشب
تو, را
فریاد می کند