باران

وای، باران
…………باران
……..شیشهء پنجره را باران شست.
…..از دل من اما،
……………..چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
………من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
……………….وای، باران
…………………………..باران
………………………………پر مرغان نگاهم را شست.
خواب، رؤیای فراموشیهاست!
…………….خواب را دریابم
………………….که در آن دولت خاموشیهاست.
…………………………..با تو در خواب مرا لذت ناب هم ‌آغوشیهاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می‌بینم،
و ندایی که به من می‌گوید:
………….“گرچه شب تاریک است
………………………..دل قوی دار،
………………………………سحر نزدیک است.”
نظرات 2 + ارسال نظر
الهام یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام ممنونم که به وبلاگم سر زدید.به دکتر نمیتونم مراجعه کنم چون اولا همسرم موافق نیست و معتقده که خودم باید مشکل رو حل کنم اون معتقده که دکترها فقط دارو ی ارامبخش میدن البته منم توی این مورد دارو باهاش موافقم.

الهام چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 ب.ظ

با سلام.خیلی عالی بود.امروز که این وبلاگ را مبینم.به یاد شما.وبه امیدبهبودی شما میباشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد