خراباتی

من خراباتیم از من سخن یار مخواه

گنگم از گنگ پریشان
شده گفتار مخواه

عرفان نظری

عرفان نظری یعنی جهان بینی عرفانی. بینش عرفانی یعنی ان نظری که عارف و عارفان در باره

جهان و هستی دارند که به طور مسلم با نظر هر فیلسوفی مختلف و متباین است تا چه رسد

به غیر فیلسوف  طبقه عرفا جهان بینی خاصی دارند

در واقع این است که خدا در نظر عارف چگونه توصیف شده وشناخته می شود انسان در نظر

عارف چگونه است عارف در انسان چه می بیند


استاد مطهری

جنت

ما را نه غم جنت و نه حسرت حور است

با دوست خیال دگری عین قصور است

بی روی تو گر صبر ندارم عجبی نیست

دارم عجب از ان که تو را دید و صبور است

مزغ دل من بر سر کوی تو نشسته است

هر چند که  جسمم ز سر کوی تو دور است

علامه بلخی

عرفان عملی

عرفان عملی عبارت است از سیر و سلوک انسان

یا بیان سیر و سلوک انسان الی الله و به عبارت

دیگر بیان حالات ومقامات انسان در سیر به سوی

حق که عرفا انرا  منزل یقظه نام می نهند یعنی

منزل بیداری  تا به اخرین منزل که منزل وصول به

حق استو انها انرا تعبیر به توحید می کنند از نظر

عارف توحید حقیقی جز با وصول به حق حاصل

نمی شود توحید قبل از این مرحله را عارف توحید

نمی واقعی نمی داند

استاذ مطهری
 


 

 

عشق

سر مست شدم در هوس سر مستان

از دست شدم در ظفر ان دستان

بیزار شدم ازعقل و  دیوانه شدم

تادر کشدم عشق به بیمارستان





شمس تبریزی

فردوس

گویند که فردوس برین خواهد بود

انجا می ناب وحور عین خواهد بود

پس ماهی و معشوق بکف میداریم

چون عاقبت کار همین خواهد بود

شمس تبریزی

بر لب کوثرم

بر لب کوثرم ای دوست ولی تشنه لبم

در کنار منی از هجر تو در تاب و تبم

روز من با تو به شب امد و شب باتو به روز

در فراق رخ ماهت گذرد روز و  شبم


حل می نکند

حل می نکند هیچ کسی مشکل من

کس می ندهد نشان اب و گل من

از بیم سر دو راه خون شد دل من

تا خود بکدام سو بود منزل من

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر  کسی نغمه خود خواندو از صحنه رود

صحنه  پیوسته به جاست

خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد

گر عاقل عالمی بعشق ابله شو

ور ماه فلک تویی چو خاک ره شو

با نیک و بد و پیر و جوان همره شو

فرزین و پیاده باش انگه شه شو

خوش خوش صنما نازه زجان امده ای

خندان بدو لب لعل گزان  امده ای

انروز دلم ز سینه بردی بس نیست

کامروز دگر بقصد جان  امده ای

باز ای که تا بخود نیازم بینی


بیداری شبهای درازم بینی


نی نی غلطم که خودفراق تو مرا


کی زنده رها کند که بازم بینی

عارفان شاعر و شاعران عارف حقایق را با ذوق و شهود در میابند و برای مشاهده انچه بان ناعل

امده اند تعابیر و اصطلاحاتی وضع کرده اند. وبرای یافته ها عباراتی ساحته اند تا بدین وسیله

عاشقانرا به فهم ان حقایق هدایت نمایند.

از جمله این اصطلاحاتو کنایات :

             میتوان  (رخ) را نام برد که  مراداز ان تجلی جمال حضرت حق است.

            زلف  عبارت است از تجلی الهی   به قهر 

            خال یعنی وحدت حقیقی 

          لب  که مقصود  کلام  است و اشاره به نفس رحمانی

          می و شراب  ذوق و وجد حال از جلوه محبوب حقیقی در اوان علبه محبت بر دل سالک 

          وارد می شوذ و سالک را مست می کند

          ابرو که مراد صفات الهی است

          


         
         
  
 

                        
           

به تو دل بستم و غیر از توکسی نیست مرا

  جز تو ای جان حهان دادرسی نیست مرا

   عاشق روی توام ای گل بی مثل و مثال

    بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا

     با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور ولی

      چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا

      پرده از روی بینداز بجان تو قسم

       غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا

       گر نباشی برم ای پردگی هرجاعی

        ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا

         مده از جنت و از حور و قصورم  خبری

         جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا

گرهی باز نگردد مگر از غمزه یار

بر درش با تن شوریده روان امده ام

همه جا خانه یار است که یارم همه جاست

پس ز بتخانه سوی کعبه چسان امده ام

راز بگشاد گره باز و معما حل کن

که از این بادیه بی تاب و توان امده ام

تا که از هیچ کنم کوچ به سوی همه چیز

بوالهوس در طمع گنج نهان امده ام


تا اتش واب عشق بشناخته ام

   در اتش دل چو اب بگداخته ام

    مانند رباب دل بپرداخته ام

     تا زخمه زخم  عشق خوش ساخته ام

پیاله ظرف کوچکی که در ان شراب نوشند را گویند

اما در این  منزل کنایت از قلب صاف و صفای باطن

که هرچه در اوست ظاهر گردد
 

جانا زتو بیزار شوم نی نی

     باجز تو دگر یار شوم  نی نی نی

           در باغ وصالت چو همه گل بینم

              سر گشته بهر خار شوم  نی نی نی
     

پیاله


ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

      ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما

سلام

توتیا سرمه ای  که  بدان مژگان را  سیاه  می کنند   گویند 

و کنایه از هر چیز نرم و سوده  و گرد مانند  است